040

وقتــی خــــودم بهت بــال و پــر میــــدم ...


شــک نــکـن کـــه بـلـــدم ...


چـــه شـکلی پــرتــو بـِچـــینـــم...

039

با هـمه بوده است ،

عجب هـــرزه ایست ،

این تنهایـــــــــی !

038

گاهی وقتها چه ساده عروسک میشویم!!نه لبخند میزنیم ونه شکایت میکنیم!!

037

چـهــــ مــے دانــےاز دل ِ تنگمــــ!

گاهــــے به خداوند التماس

مــےکنم فـــقط خوابتـــــ را ببینمـــ !

مـــے فهمــــے ؟!!!!

خوابتـــــــــ را...

036

قـــــــلبم این روزها ســــخت درد میکند ...

کـــــــاش یک لحظه بایستد ...

تا ببینم دردش چـــــیست...؟!

035

چرا نگاه میکنی؟؟؟
تنها ندیده ای؟؟؟
به من نخند !
من هم روزگاری عزیز دل کسی بودم

034

لعنتــــے تـو چــﮧ مــــے فهمـــــے ؟

حــآل و

روز

كســــے را کـﮧ دیــگر هیـــــچ

نگاهـــــے

دلـش را نمــــے لــرزانـد

033

وقتــــی به هم خیرهـ شدیــم ...

عطش چشمــانم در نگاهـ سردتــــ یخ زد !!!

032

مـــَرا خیـ ـــآل تـــ ـــو بـی خـ ـیــآل عـ ـــآلـــم کــَـ ـرد.....!

031

چـﮧ פֿــوب اسـت ،

گـاه گاهــے دروغ بـگـویــے بـﮧ دلـت (!)

و نـگـذارے ڪـﮧ بـدانــد ،

بــے نـــــہـایـت تـنـــہـا سـت . . . (:

030

یواشــــکی دوستم داشته باش !

آدمای دنیـــــــای من

چشـــم دیدن عشــــق رو ندارن !

029

خیلی حالش خراب بود

از زمین و زمان بریده بود

رفتم تو زندگیش.....

خیلی طول نکشید که حالش خوب شد

تشکر کرد و رفت!

028

سلام ای آه!

کز اعماق سینه سر بر آوردی

درون سینه ام آتش به پا گشته

چرا اینگونه پس سردی؟

سلام ای آه!

آگه باش!

تو پیغام آور دردی

تو پیغام آور خاموش فریادی

بیا بیرون که آزادی

بیا بیرون که آزادی...

027

همیشه

در بدترین لحظه ها

تنها رها می کنی مراو

بدترینِ لحظه ها

وقتی است

که تو

مرا

تنها

رها می کنی

026

ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ

ﻭ ﺑﻲ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻗﺪﻡ ﻗﺪ ﻣﻴﮑﺸﻢ

ﺳﻬﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ

ﭼﺸﻤﻬﺎﻱ ﺧﻴﺮﻩ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﻳﻲ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺘﯽ

ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ...

025

ای تنها بهانه برای زنده بودنم

نفس کشیدنم

ای امید و آرزوی من

دنیای من

ای تو فصل بهارم

باورکنی

باور نکنی

دوستت دارم

024

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را



کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم



ومن چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیزاز من نمی ماند



ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم



درون کلبه خاموش خویش اما



کسی حال من غمگین نمی پرسد



ومن دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم



درون سینه پر جوش خویش اما



کسی حال منه تنها نمی پرسد



و من چون تک درخت زرد پاییزم



که هردم با نسیمی میشود برگی جدا از او



ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

023

تب کرده غزلهایم

و تمام روز

خیال می بافم

جاده ممتدی شده ام

رو به سوی...

022

دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش

راه آسمان باز است ، پر بکش

او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را میخواند ؟

اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . . .

021

شب سرد زمستان راکسی میفهمد که دیگر اغوش گرمی برای پنهان شدن نداشته باشه

020

خدایا ..

دلم ، روحم ، جانم ، دست اوست ..

در این آشفته بازار ، زندگی ام نزد اوست ..

تویی و من ..

هوایم را داشته باش ..

019

برای خودت زندکی کن

کسی که تورا" دوست داشته باشد

برای داشتنت"میجنگد"

امااگر دوستت نداشته باشد باهر بهانه ای میرود

018

لــــــــحظـہ هاے ســــکوتم پـــــر

هیآهــــــــــو ترین دقــــایق زنـدگیم

هســتنــــ مــــــملو از آنــــــچـــہ

مــــےخوآهم بـــــــــــــــگویم و

نــــــــــــمـےگـــــویم...

017

برای من همین ” تو ” کافیـــست ،

برای تو چند ” او ” ؟!

بی خیالم هم شوی بی خیالـــت نمیشوم

می توانم جای خالیت را با خیالت پر کنم !!

.

.

.

” تو ” برای ” من ” مهمـــّی . . .

” او ” برای ” تو ” مهمـــّه . . .

تکلیف من هم کاملاً مشخّص . . !

016

تنها زمانی كه احساس كردم خیلی خوشبختم لحظه ای بود كه هیچ كسی صدای فریاد هام رو نمیشنید........

منم تا تونستم فریاد زدم!!

.

.

اگه چشمت پرسید، بگو ندیدمش ...

اگه گوشت پرسید، بگو نشنیدمش ...

اگه دستت لرزید، بگو ماله سرماست...

اگه پات سست شد، بگو ماله ضعفه ...



ولی اگه دلت ریخت، به خودت دروغ نگو ..

015

بعد از تو از کدام دریچه

آسمان را به تماشا بنشینم

و با کدام واژه عشق را معنا کنم

بی تو

همه ی فصلها خاکستری

و همه ی ستاره ها خاموشند

کیفر شکستن دل من چند جاده غربت

و چند آسمان تنهایی است

باور کن

من هنوز هم

به قداست چشمان تو ایمان دارم مادر .

014

خــــدا کند که بدانی چقدر محتاج است

نگاه خسته من به دعای چشمانت مادر

013

انقده حالم خرابه که اگر,
با کسی چیزی بگم از رازم...
بدون اینکه خودم خواسته باشم,
تو رو از چشم همه میندازم....

012

گاهی باید چمدانی كوچك به اندازه یك تكه از دلت

كه هنوز در دستانت باقیست انتخاب كرد...

باید گذاشت و گذشت...

چشمها را بست و رفت...

دور شد از قضاوت های یكطرفه و قصه های

تكراری این موجودات دوپای مدعی احساس...

باید رفت به نقطه ای برای آرامش...

باید رفت ...!!

011

گاهی میتوان تمام زندگی را در اغوش گرفت
اگر
تمام زندگیت یک نفر باشد