شبنم آرام لغزید...

برگ گل خندید و گفت:

نکن....قلقکم می آید..

شبنم باز هم لغزید و پایین تر آمد..

لبخند برگ گل پر رنگ تر شد...

وای نکن...

شبنم لغزید و

تنش آرام بر خاک افتاد...

عمر کوتاهش به اتمام رسید.....

برگ گل اما... همچنان می خندید..

ای کاش که او میدانست...



قصد شبنم نوازش بود ...
عکس در حال بارگذاری است. لطفا چند لحظه صبر کنید.