02
شبنم آرام لغزید...
برگ گل خندید و گفت:
نکن....قلقکم می آید..
شبنم باز هم لغزید و پایین تر آمد..
لبخند برگ گل پر رنگ تر شد...
وای نکن...
شبنم لغزید و
تنش آرام بر خاک افتاد...
عمر کوتاهش به اتمام رسید.....
برگ گل اما... همچنان می خندید..
ای کاش که او میدانست...
قصد شبنم نوازش بود ...
برگ گل خندید و گفت:
نکن....قلقکم می آید..
شبنم باز هم لغزید و پایین تر آمد..
لبخند برگ گل پر رنگ تر شد...
وای نکن...
شبنم لغزید و
تنش آرام بر خاک افتاد...
عمر کوتاهش به اتمام رسید.....
برگ گل اما... همچنان می خندید..
ای کاش که او میدانست...
قصد شبنم نوازش بود ...
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 1:47 توسط هادی نوری
|